ختنه گل پسری
مهربونم، بالاخره بابایی راضی شد که شما ختنه بشی. آخه بابایی اصلن دوست نداره شما اذیت بشی و درد بکشی . ولی با همفکری هم به این نتیجه رسیدیم که الان بهتره چون وقتی شما بزرگ شی بیشتر اذیت میشی. صبح زود بیدار شدیم و شما هم که سحرخیزی بیدار شدی و یه شیر حسابی خوردی. بعدش رفتیم دنبال زن عمو ملیحه و با هم رفتیم درمانگاه. انقدر استرس داشتم که دست و پام یخ کرده بود. اقای دکتر اول شما رو معاینه کرد و گفت تو این سن برای شما روش حلقه مناسب تره. رفتیم اتاق عمل سرپایی و همکارهای اقای دکتر شروع کردن به اماده کردن شما و از ما خواستن که بیرون اتاق منتظر باشیم. چند دقیقه ای گذشت که صدای جیغت شنیده شد و ناخوداگاه اشکهای منم سرازیر شد . هر چی بابایی و زن عمو د...
نویسنده :
مریم
21:38